۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

جنگ، به نرخ روز!

صرف نظر از این که بالاخره «جنگ تحمیلی» درست است یا «دفاع مقدس» یا «جنگ» خالی، و صرف نظر از این که صدا و سیما و رسانه‌های معدود جمهوری اسلامی، آغاز و انجام این جنگ را «جشن‌» بگیرند یا «بزرگ» بدارند، آزاردهنده‌ترین بخش این گفتگوها و منازعات این است که هر کسی دارد بخشی از واقعیت مورد قبول خودش را کتمان می‌کند. آدم یاد کسانی می‌افتد که دماغ بزرگی دارند و خودشان هم می‌دانند که دماغ‌شان بزرگ است ولی سعی در مخفی کردن آن دارند؛ برای همین وقتی با تو صحبت می‌کنند، مدام چهره‌شان را به چپ و راست منحرف می‌کنند که بزرگی دماغ‌شان جلوی چشم تو نباشد.

سمیه توحیدلو و بامدادی هر دو می‌دانند که نه‌تنها مدیران جمهوری اسلامی، که مدیران و دولت‌مردان هر کشور در حال توسعه‌ی دیگری، خوش‌شان نمی‌آید از آن سوی مرز کشورشان،‌ موشک و خمپاره به طرف‌شان شلیک شود و هواپیماهای دشمن بیاید و شهرها را بمباران کند و بحران درست شود و صنعت و اقتصاد و زندگی مردم مختل شود. ولی هر دو ترجیح می‌دهند به جای کلمه‌ی «دفاع» از «جنگ» استفاده کنند حتی بامدادی ترجیح می‌دهد به جای واژه‌ی «بزرگ‌داشت» از واژه‌ی «جشن» استفاده کند تا رسانه‌ها و دولت‌مردان ایران، آدم‌هایی «جنگ‌طلب» به نظر بیایند.

از آن‌ سو دولت‌مردان جمهوری اسلامی و مدافعینی مثل پاسداران هم خوب می‌دانند که جنگ چه بلاهایی بر سر مردم آورده است، چه عقب‌ماندگی‌هایی به خاطر همان هشت سال جنگ بر ایران تحمیل شده، چه سختی‌هایی به خاطر همان جنگ تحمل شده است، این را هم خوب می‌دانند که اگر جنگی دیگر اتفاق بیفتد، همان خسارت‌ها و سختی‌ها در مقیاسی بزرگ‌تر و سنگین‌تر دوباره رخ خواهد داد ولی ترجیح می‌دهند به جای بیان آن بدی‌ها، فقط از رشادت‌های مردان جنگی‌ آن هشت سال بگویند، ترجیح می‌دهند همه‌ی رزمندگان را آدم‌هایی خوب و معصوم جلوه دهند و فضای خشم و خون جنگ را، فضایی معنوی و «حاجی سیدت رو کشتند» جلوه دهند. انگار نه‌ انگار که خیلی‌ها از جنگ فرار می‌کردند، می‌ترسیدند یا حتی خیانت می‌کردند.

هر دو گروه، آن‌جای حرف را که دوست دارند برجسته و بزرگ نشان می‌دهند ولی وقتی به نقطه‌ی ضعف خود می‌رسند، سریع عبور می‌کنند و بحث را عوض می‌کنند تا نشود به حرف‌شان گیر داد و علیه‌شان استدلال چید. حالا این که کدام بیشتر دروغ می‌گویند، بحث دیگری است. اما چرا این بحث‌ها در این دو سه سال اخیر پررنگ شده است؟ چرا قبل‌تر در سالگرد جنگ هشت‌ساله‌ی ایران و عراق، این درگیری‌ها کمتر مطرح می‌شد؟

به نظر می‌رسد بخش زیادی از این بحث و جدل‌ها به سیاست‌ خارجی دولت نهم برمی‌‌گردد. در زمان دولت سید محمد خاتمی این بحث‌ها کمتر مطرح بود به خاطر این که سیاست خارجی آن زمان (اسمش را توسعه‌ی روابط سیاسی بگذاریم یا باج‌دادن به دشمن) منجر به تهدید شدن ایران به حمله‌ی نظامی نمی‌شد یا شاید دشمن را از حمله‌ی نظامی بی‌نیاز می‌کرد ولی سیاست خارجی محمود احمدی‌نژاد (اسمش را اقتدار سیاست خارجی بگذاریم یا کله‌شقی و جنگ‌طلبی) دقیقا به جهتی مخالف حرکت می‌کند و مخالفین جمهوری اسلامی را مجبور به شاخ و شانه کشیدن برای ایران می‌کند. اگر چهار سال پیش، زنده شدن یاد شهیدان جنگ هشت‌ساله، جنبه‌ی تزریق معنویت در بدنه‌ی جامعه داشت، امروز گرامی‌‌داشت هفته‌ی دفاع مقدس، به معنای پشتیبانی از روند سیاست خارجی محمود احمدی‌نژاد است؛ به این معنا که برخوردهای محمود احمدی‌نژاد با مخالفین خارجی ایران، حتی اگر منجر به جنگ شود، مورد حمایت ماست و حاضریم تبعاتش را حتی اگر تحمل جنگی دیگر باشد، قبول کنیم. مردمی که با شنیدن نام «جنگ» به یاد معنویت‌ها و رشادت‌ها و زیبایی‌های جنگ بیفتند، قطعا آمادگی بیشتری برای دفاع دارند تا مردمی که از جنگ یاد مرگ و خون و نابودی و قطعی برق و آب و ناامنی می‌افتند.

این است که دولت سعی بر تزریق هر چه بیشتر روحیه‌ی جنگی در مردم می‌کند و مخالفین دولت، هر چه بیشتر بر سر جنگ می‌کوبند. در حقیقت هر دو گروه به نحوی، از کلمه‌ی جنگ برای تحریک عواطف مردم استفاده می‌کنند. وگرنه همه قبول دارند که جنگ بد است. همه هم می‌دانند که در برابر حمله‌ی بیگانگان باید از سرزمین خود دفاع کرد. ولی مهم این است که کدام اصطلاح بیشتر به درد آدم بخورد! جنگ یک اتفاق چند جانبه است. همان‌طور که خرابی ایجاد می‌کند، اتحاد هم می‌آورد. همان‌طور که ممکن است منجر به شکست و نابودی یک جامعه شود، می‌تواند منجر به همبستگی و افزایش توان و تجربه‌ی همان جامعه نیز بشود. مهم این است که وضعیت موجود یک کشور خوب شناخته شود و همه‌ی کسانی که با آن مخالفت، یا از آن دفاع می‌کنند، با مردم، راستگو باشند.

هیچ نظری موجود نیست: