«قانون» کلمهی زیباییست. اولین چیزی که از شنیدن این کلمه به ذهن آدم منتقل میشود، تمدن، مدنیت، نظم و جامعهی انسانی است. شاید اینطور به ذهن بیاید که قانون وضع شد تا مردم با هم برابر باشند و کسی نتواند به خاطر زور بازوی بیشتر یا امکانات بیشتر، به ضعیفترها ظلم کند. چیزی شبیه آن چیزی که در جنگل وجود دارد و با اندکی تسامح، «قانون جنگل» نامیده میشود.
کمی از تاریخ بشری فاصله بگیرید. مدتها پیش قانون به وجود آمده است و با رشد آن، عدهای سرپرستی جامعههای انسانی را به عهده گرفتهاند. مثلا در کشور ما، عدهای وظیفهی بررسی و توسعهی قانون را به عهده دارند، عدهای موظف به اجرای قانون هستند و عدهای هم مسئول نظارت بر اجرای قانون هستند. اینها حرفهایی است که در قانون اساسی کشور ما و خیلی کشورهای دیگر نوشته شده است و خواندن و دانستن آن، احساس تمدن و غرور به آدم میدهد.
اما با نگاهی واقعگرایانهتر به تعاملی که بین متولیانِ تدوین، اجرا و نظارت قانون با مردمی که موظف به تندادن به این قانون هستند، وجود دارد، ممکن است «قانون» معنای دیگری پیدا کند. وقتی سرکی به بدنهی مدیریت یک جامعه میکشیم به راحتی احساس میکنیم که مجریان قانون، جایگاهی فراقانونی دارند و به صورتی کاملا مرسوم و مورد قبول، خود را بر قانون ترجیح میدهند. بحث این نیست که خیلیها وقتی وارد حوزهی مسئولیتی میشوند، به مردم خیانت میکنند یا اهداف و آرمانهای خود را فراموش میکنند؛ بلکه ماهیت موجود به گونهای است که به غیر از عملکرد فراقانونی، امکان مدیریت جامعه وجود ندارد.
به این مثال دقت کنید. شما مسئول یکی از رسانههای بزرگ دولتی هستید. همیشه وقتی اسم رسانه میآید، آن را به عنوان نماد روشنگری، افزایش آگاهی مردم، رشد دانش عمومی و وسیلهای برای اطلاعرسانی معرفی میکنید. ولی وقتی در بدنهی اجرایی کشور، خیانت یا رویدادی بر خلاف مصلحت مردم رخ میدهد، برخلاف ادعاهایی که میکنید، به صورت کاملا حقبهجانب، دست به سانسور گسترده میزنید. شاید اگر مردم از کانال خبری دیگری مطلع شوند، شما را به خاطر دروغگوییتان تخطئه کنند ولی حقیقت این است که شما دلایل محکمی برای این کار خود دارید. عناوینی مثل حفظ آرامش اجتماعی یا امنیت ملی یا عناوین دیگری از این دست، به صورت قوانین نانوشتهای در همهی حکومتها اجرا میشوند.
در حقیقت، قانون مردم را به دو دستهی عوام و خواص تقسیم میکنند و خواص را موظف به ادارهی جامعه میکند. همین قانون که عامل مشروعیت بخشیدن به حکومت خواص است، به آنها اجازه میدهد با مصلحتسنجی، هر چیزی را از مردم سلب کنند یا به دلخواه خودشان، آنها را به هر سمت و سویی که دوست دارند هدایت کنند.
در این میان اگر کسی از عوام به حدی از درک و شعور رسید که صدای اعتراضش به عملکرد خواص بلند شد، به سرعت از طبقهی عوام خارج میشود و مهر سکوت بر دهانش میخورد. در وهلهی اول برای حفظ امنیت ملی سرکوب خواهد شد ولی اگر سرکوب او ممکن نبود، معمولا به عضویت جمعیت خواص در خواهد آمد. در حقیقت او نیز از این به بعد، تبدیل به یک آدم خاص شده است و وارد ساختار مدیریت جامعه خواهد شد. خواصاند که تصمیم میگیرند عوام چگونه فکر کنند، چگونه زندگی کنند، چگونه به جهان پیرامون خود نگاه کنند. پس در حقیقت هنوز همان نظام سلطهی قدرتمند بر ضعیف که آن را قانون جنگل نامیدیم، وجود دارد. تنها تفاوتی که وجود دارد، حیوانات ضعیف جنگل میدانند که زیر سلطهی قویترها هستند ولی عوام هیچگاه نخواهند فهمید که توسط خواص، در حال هدایت شدن هستند.
با توجه به این مقدمات، به راحتی میشود الگوی جوامع پیشرفتهتر غربی را تصور کرد. در یک جامعهی عقبماندهتر، بالادستان به کمک سرکوب و فشار و در رتبهی بعد با تهییج مردم و ایجاد هیاهو آنها را رام خود میکنند و وادارشان میکنند تا به خواستههای آنها تن دهند. در جوامع پیشرفتهتر نیز مردم را به اسم مدنیت و قانونمندی و حقوق و تکالیف شهروندی در یک خط سیر قرار میدهند. شمایی که این متن را میخوانید به راحتی بر صندلی مدیریت خود تکیه میدهید و (با نیت خیر یا شر) تصمیم میگیرید که مردم به چه جهتی سوق پیدا کنند؛ به دنبال کار و تلاش بروند یا زاهد و تارک دنیا شوند. به ماوراءالطبیعت و زندگی پس از مرگ معتقد باشند یا مرگ را پایان زندگی خود بدانند.
در این میان، سلسله مراتب خواص و عوام، در یک هرم قرار میگیرند. در حقیقت، هر یک از خواص، نسبت به خواص بالادست خود، عوام محسوب میشود و مجبور به رعایت خواستههای آنهاست. برای همین مدام تلاش میکند تا خود را به طبقات بالاتر بکشاند. سؤالی که با این مقدمات ذهن آدم را به خود مشغول میکند این است که در رأس هرم، چند نفر قرار گرفتهاند. مثلا کشوری مثل ایران در حقیقت زیر نظر چند نفر اداره میشود یا بالاتر، انسجام سیاستهای قدرتی مثل ایالات متحدهی امریکا در رشد و توسعهی دامنهی قدرت و تسلطش، توسط چه کسی یا کسانی هدایت و برنامهریزی میشود.
سادهانگارانه است که خیال کنیم، جامعهای دموکراتیک و توسعهیافته (با اصالت مردم) در حال مدریت و پشتیبانیِ حرکتی سلطهطلب به اسم «ایالات متحدهی امریکا» یا «اتحاد جماهیر شوروی» یا «آلمان نازی» است. اکثریت مردم آن سوی دنیا هم به اختیار خودشان فکر نمیکنند.
۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر