۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

تو را می‌کشم ولی دوستت دارم


فیلم‌ها و داستان‌ها را دوست دارم و بسیاری از زیربناهای فکری‌ام از تعدادی فیلم دریافت شده‌اند. یکی از آن فیلم‌ها که خیلی به آن علاقه‌مندم «Heat»، شاهکارِ مایکل مان است. از این فیلم یاد گرفتم که دشمن باهوشم را دوست داشته باشم و از حرفه‌ای بودنش لذت ببرم؛ حتی اگر تصمیم به کشتنش داشته باشم. از طرف دیگر، از دوست احمق آن‌قدر زجر می‌کشم که گاهی از زندگی سیر می‌شوم.

آن‌ها که فیلم التهاب (بعضی «هیت» را این‌طور ترجمه کرده‌اند) را دیده‌اند، حتما سکانس آخر فیلم را یادشان هست؛ آن‌جایی که وینسنت (آل‌پاچینو) دست نیل (رابرت دنیرو) را در دست می‌فشارد؛ سکانسی است که موفقیت هر دو نفر است. هر دو راضی‌اند؛ وینسنت برای این که وظیفه‌اش به عنوان یک پلیس را انجام داده است و نیل برای این که «به زندان برنگشته است». وقتی هر دو باهوش و دقیق‌اند، هر دو موفق می‌شوند.

دو پاراگراف حرف زدم برای این که بگویم اختلاف فکری، سیاسی و تفاوت در جهان‌بینی، حتی اگر به سرحد دشمنی برسد با دوست داشتن طرف مقابل قابل جمع‌ است؛ به شرطی که طرفین دعوا آدم‌های فهمیده، دقیق و ظریفی باشند و دشمنی‌ کردن را خوب بشناسند. به قول یکی از دوستانم، یک دشمن دانا شرف دارد به صد تا دوست احمق و نادان.

شاید قبلا هم گفته باشم، من به عنوان یک مسلمان، تفکر صهیونیستی و برتری‌جویی آن رژیم را نسبت به انسان‌های دیگر نمی‌پذیرم و شاید روزی پایش هم بیفتد و لازم باشد در جبهه‌ای علیه آن‌ها اسلحه به دست بگیرم و آن‌ها را بکشم ولی این حق را به آن‌ها می‌دهم که همین تصور را نسبت به من داشته باشند؛ برای همین، زحمتی که برای به دست گرفتن حکومت جهان می‌کشند، تلاش اقتصادی و هنرهای رسانه‌ای‌شان را تحسین می‌کنم، در عین حال در جبهه‌ی جنگ به طرف‌شان شلیک می‌کنم؛ همان‌طور که آن‌ها همین کار را می‌کنند.

فقط امیدوارم کسی این حرف‌ها را با تکثرگرایی و حق‌پنداشتن همه‌، اشتباه نگیرد. «حق بودن همه»، برایم قابل قبول نیست؛ چون وقتی دو نفر هستند که هر کدام به یکی از دو تفکر «متناقض» اعتقاد دارد، بالاخره یکی دارد اشتباه می‌کند. الان بالاخره یا روز است یا شب، ماست بالاخره یا سفید است یا سیاه. ولی یک چیزی این وسط وجود دارد؛ عده‌ای خود را حق می‌پندارند و واقعا هم حق هستند. عده‌ای هم خود را حق می‌پندارند ولی حق نیستند. هر دوتای این‌ها عاقبت خوبی خواهند داشت. ولی آن عده‌ای که می‌دانند حق نیستند و از روی کینه و عناد با دیگران مخالف می‌کنند و می‌جنگند حتی اگر دست‌شان به خون کسی آغشته نشود، هیچ وقت رستگار نمی‌شوند. این را مطمئنم.

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

شیر در شیر

شخصی در بازار، جنسی را دزدید و پا به فرار گذاشت. صاحب مال، همان‌طور که فریاد می‌کشید «دزد»، به دنبال او دوید. مردم همه به دنبال صدا، شروع به دویدن کردند. همهمه شد. دزد نگاهی به پشت سر کرد و دید کم‌کم او را خواهند گرفت. او هم شروع کرد فریاد کشیدن: «دزد... دزد...» مدتی بعد، همه داشتند فریاد می‌کشیدند و می‌دویدند و دیگر کسی به اسم دزد وجود نداشت.

در نگاه اول خیلی دوست‌داشتنی به نظر می‌آید که صدای مردم گم نشود و همه بتوانند حرف بزنند. همین وبلاگستان خودمان دیگر؛ لذتش به همین است که با همه‌ٔ فیلتر کردن‌ها و دردسرهایی که برای وبلاگ‌نویس‌ها وجود دارد، ولی آخرش دارند حرفشان را می‌زنند. آخرش چه کسی می‌خواهد این همه صدا را خاموش کند؟ هیچ کس. اما واقعا شمایی که می‌خواهید حرفی را در میان این شلوغی پیدا کنید و سره را از ناسره تفکیک کنید واقعا به حرف چه کسی گوش خواهید کرد؟ حرف خوب را از کجا پیدا می‌کنید؟ از گوگل؟ از
لایک‌های زیاد و کامنت‌های زیاد یک لینک در فرندفید؟ یا از لینک‌های داغ بالاترین؟

شاید توی شبکه‌ٔ چهار سیما دیده باشید این ماهی‌های ریزی را که به صورت گروهی در اقیانوس حرکت می‌کنند و آن‌قدر با هم همخوان و همراه هستند که مانند یک پیکر مستقل عمل می‌کنند. گاهی با خودم فکر می‌کردم واقعا اگر یکی از این ماهی‌ها نظرش با دیگران فرق داشته باشد و بخواهد به طرف مخالف شنا کند، چه کسی متوجه می‌شود؟ اصلا چه اتفاقی می‌افتد که آن ماهی‌ها به دنبال هم و در یک جهت حرکت می‌کنند؟ غیر از آن حرکت بزرگ و فراگیر، چه چیزی به چشم می‌آید؟ آن ماهی کوچکی که دارد در خلال آن جمعیت، به طرفی دیگر دست و پا می‌زند و خوشحال است که هیچ کس در آن جمع، او را از شنای مخالف باز نمی‌دارد و او می‌تواند آزادانه به هر طرف که بخواهد شنا کند؟

به این فکر کنید که موضوعات داغ سایت بالاترین چه شکلی به وجود می‌آیند. به این فکر کنید که ده بیست لینک روزانه‌ای که در سایت هفتان قرار می‌گیرند، از کجا می‌آیند. به این فکر کنید که لایک‌ها و کامنت‌هایی که نوشته‌ها و فیدها را در فرندفید شخم می‌زنند چگونه تجمع و تراکم پیدا می‌کنند. گاهی خودتان را کمی بیاورید بالا و سعی کنید به جای این که یک کاربر ساده در دنیای وب 2 باشید، سعی کنید دیگران را هدایت کنید، سعی کنید به جای پیروی از لایک‌ها و تجمع کامنت‌ها، برای عکس‌العمل دیگران برنامه‌ریزی کنید. سعی کنید سلیقه‌ٔ افکار عمومی را کشف کنید و آن را تحت تأثیر قرار دهید. اگر بخواهید حتما می‌توانید. مطمئن باشید. هر چه فراغت بال و آزادی وقت داشته باشید هم راحت‌ترید. به‌خصوص اگر کسی از راه برسد و دغدغه‌ٔ‌ مالی شما را هم برطرف کند و به ازاء وظیفه‌ٔ مدیریت حرکت جمعی در فرندفید و بالاترین و سایت‌های وب 2 ی دیگر به شما پول بدهد و نیاز به کار و امرار معاش نداشته باشید، خیلی موفق‌تر هم خواهید بود.

به این دقت دارید که چه‌قدر عبارت «شیر در شیر» به معنای شبکه‌ٔ تو در توی به اشتراک‌گذاری که این‌قدر دوستش داریم و آن را صدای مردم و زبان گویای مردم بی‌طرف می‌دانیم، با واژه‌ٔ‌ «شیر تو شیر» به معنای هرج و مرج و به‌هم‌ریختگی، چه‌قدر شباهت ظاهری و معنایی دارند؟!